یک فیلم علمی تخیلی پرمعنا و خونین، دو اثر فوقالعاده درباره کودکانی که با عشق به ورزش بزرگ میشوند و در نهایت داستانی واقعی درباره پسر جوانی که هرگز از رویاپردازی دست نمیکشد.
هر یک از مضامین داستانی که در سینما محبوبیت خاص و گسترده ای پیدا کرده اند، می توانند چندین زیرژانر را در ساختار خود جای دهند. از این رو فیلم درام مانی بال با فیلمنامه درخشان ساخته شد آرون سورکین و کمدی کودکانه Kicking & Screaming با بازیگری ویل فرل آنها به عنوان “فیلم های ورزشی” شناخته می شوند.
تلفیق سبک های مختلف روایی و سینمایی به کارگردانان این امکان را می دهد که از پتانسیل خود به نحوی خاص استفاده کنند و آثاری به یاد ماندنی خلق کنند. با این مقدمه کوتاه، به سراغ چهار فیلم ورزشی از قرن بیستم می رویم که هر کدام با سبک خاص خود توانسته اند توجه مخاطبان را به خود جلب کنند و هنوز هم به خوبی از آنها یاد می شود. این شما و این شماره 289 از سری مقالات “اخر این هفته کدام فیلم را ببینیم؟” رسانه زومجی.
رولربال (1975)
داستان سنجیده مردی که بر خلاف نظام است. جاناتان ای. در ابتدا یکی از بهترین اجزای سیستم در نظر گرفته شد. به عنوان یک بازیکن عالی در مسابقات هیجان انگیز و خطرناک رولربال که توجه تعداد زیادی از مردم را به خود جلب می کند. افرادی که مشغول تماشای رولربال و دنبال کردن فراز و نشیبهای مسابقات مختلف هستند، وقت ندارند به قدرت شرکتهایی که دنیا را کنترل میکنند توجه کنند. این بازی ها به خوبی سرشان را گرم نگه می دارند.
اما برای اینکه رولربال هدف خود را در دنیا محقق کند و همه مردم را پیرو سیستم و به دور از فردگرایی کند، هیچ بازیکنی نباید بزرگتر از خود بازی باشد. هیچ بازیکنی نباید آنقدر شکست ناپذیر و خاص به نظر برسد که مردم فکر کنند سیستم و بازی آنها را هدف گرفته است. به همین دلیل کسانی که دنیا را روی انگشت خود می چرخانند تصمیم گرفتند جاناتان را حذف کنند. به گفته آنها او نباید بماند. هر چه بیشتر بتابد، نور کمتری در میدان قابل مشاهده است. اگر یک نفر می تواند تا این حد خارق العاده باشد، شاید دیگران نیز به فوق العاده شدن فکر کنند. شاید آنها دیگر نمی خواهند فقط یک چرخ دنده در ماشین بزرگ باشند.
رولربال اقتباسی است که ارزش تماشا را دارد. به خصوص اگر اهل سینمای علمی تخیلی باشید. اگر از من بپرسید، پایان بندی دلیل اصلی ماندگاری فیلم است. زیرا دقیقا همان جایی که باید باشد به رنگ مشکی برش می خورد.
اخبار بد می آورد (1976)
گروهی از پسرانی که شاید هیچ کس انتظارش را نداشت که بتوانند تیم خوبی را تحت رهبری مربی نه چندان شاد اما جدی تشکیل دهند. البته یکی از دلایل اصلی رشد آنها در بیسبال، ورود دختر مبارزی به نام آماندا به تیم است. قهرمانی که آرام آرام تمام تیم را با خود به پایین می کشاند.
خرسهای خبر بد یک فیلم ورزشی نشاطآور برای بچههای غیرورزشی و اثری قدرتمند برای بینندگان بزرگتر است. بسیاری از جذابیت های فیلم، جدای از نقش آفرینی ساده و باورپذیر، در رشد گام به گام این کودکان نهفته است. خوشبختانه آنها به طور غیرمنطقی بازیکنان بزرگی نمی شوند و اغلب مرتکب اشتباه می شوند. قبل از اینکه بتوانند بازیکنان خوبی شوند، باید غرور خود را بشکنند. قبل از اینکه حتی به پیروزی فکر کنند، باید بازی خود را از سطح فاجعه بار به سطح قابل تحملی برسانند.
The Sandlot (1993)
هرکسی که روزهای سخت تلاش برای جا افتادن با گروهی از غریبه ها را به خاطر می آورد، احتمالاً دلیلی برای لذت بردن از The Sandlot پیدا خواهد کرد. داستان ساده ای دارد. پسری را نشان می دهد که نمی تواند با ناپدری خود ارتباط برقرار کند و پس از نقل مکان بسیار تنها است.
بیسبال برای او نه یک ورزش یا حتی یک سرگرمی، بلکه راهی برای نجات شد. زیرا بنیامین رودریگز تصمیم گرفت به عنوان یک دوست با او تماس بگیرد تا به پسر کمک کند خود را از تنهایی رهایی بخشد. بنجامین به اسکاتی می آموزد که چگونه به جای نگرانی در مورد تجربه ورزشی از بیسبال لذت ببرد. گرفتن بیسبال با دست، برای اسکاتی اسمالز، حکم ورود به مرحله جدیدی از زندگی را پیدا می کند. مرحله ای که دیگر تنها نیست و می توان او را جزئی از یک گروه دانست.
البته اسکاتی تنها بچه داستان نیست که ترس های غیرمنطقی دارد. در میان اتفاقات سرگرم کننده در The Sandlot، بچه ها به دلیل ترس های مزخرف مختلف به شدت نگران می شوند. اما حتی می توان بر بزرگترین ترس آنها غلبه کرد. آنها فقط باید یاد بگیرند که چگونه علاقه مشترک و ارتباط انسانی می تواند مردم را از ایجاد ایده های اشتباه در مورد افراد و موجودات مختلف بدون دلیل در مغز خود باز دارد.
رودی (1993)
برخی از مردم دنیا چهره و صداهای دلپذیری دارند که با دیدن آنها و شنیدن صدایشان ما را به موفقیت وا می دارد. شان آستین یکی از آنهاست. این بازیگر آمریکایی که در نقش سامویز گامگی به یکی از نقاط قوت انکارناپذیر سه گانه «ارباب حلقه ها» تبدیل شد، در فیلم «رودی» نقش دانیل را بازی کرد. پسری که قلبش خیلی قوی تر از ذهن و ماهیچه هایش است.
دنیا یک پیام روشن برای رودی دارد: اینقدر رویاهای بزرگ نداشته باش. اینقدر خودتو اذیت نکن یک هدف کوچکتر انتخاب کنید و استراحت کنید.
اما رودی کسی نیست که متوقف شود. او اجازه نمی دهد که نمراتش مانع از ورودش به دانشگاه مورد نظرش شود و نمی پذیرد که توانایی فیزیکی برای حضور در یک تیم بزرگ فوتبال کالج را ندارد. رودی تسلیم نمی شود. زیرا او خواسته خود را نه به عنوان یک هدف خوب، بلکه به عنوان یک ضرورت اجتناب ناپذیر می بیند. او تصمیم می گیرد که باید به این هدف برسد و حاضر است برای این تصمیم هزینه زیادی بپردازد.
این یک داستان واقعی است و از آنجایی که به تلاش و مقاومت یک انسان می پردازد، یکی از آن داستان های واقعی است که برای همه نوع مردم شنیده می شود. داستان مربوط به این ورزش خاص نیست. حتی به «ورزشی» بودن به طور کلی محدود نمی شود. داستان درباره انسان بودن و انسان ماندن است. برای محدود نکردن زندگی به بقا. درباره خلق یک رویا، حفظ رویا و مبارزه برای یک رویا. دنیای واقعی آنقدر موانع را در مقابل مردم قرار می دهد که گاهی اوقات خاموش کردن بخش رویاپردازی مغز آسان و آرامش بخش به نظر می رسد. به همین دلیل است که چنین یادآوری مهم است. زیرا آنها ما را بیشتر زنده نگه می دارند.