فیلمهایی که شخصیتهای آنها به قلب جاده ضربه زدند; از پادشاهان جاده، به کارگردانی ویم وندرس، تا اثری با تمرکز بر اعضای یک باند سیبری که با جسد یخ زده یکی از اعضای سابق باند سفر می کنند.
شماره 290 از سری مقالات آخر این هفته کدام فیلم را ببینیم؟ رسانه زومجی پر از فیلم هایی است که شخصیت هایشان در دل جاده ها تغییر می کند. چه داستانی در مورد پیرمردی باشد که میخواهد احساس کند روی دنیا تأثیر دارد، یا داستانی درباره ملاقات یک تعمیرکار پروژکتور تئاتر با یک پزشک اطفال. جاده ها آنها و ما را به آنها می رساند.
این مقاله مقدماتی فیلم محدود به سینمای آمریکا نیست، بلکه آثاری از فنلاند و آلمان را نیز در بر می گیرد. اگر به دنبال فیلمهایی هستید که خودشان را خیلی جدی نمیگیرند، اما در عین حال اغلب حرفهای بسیار جدی برای گفتن دارند، احتمالاً حداقل دو فیلم از چهار فیلم زیر شما را راضی خواهند کرد.
پادشاهان جاده (1976)
جاده ها در سینما نقش شاعرانه دارند. حرکت افراد به هر شکلی و به هر شکلی در جاده ها می تواند نماد تلاش ما برای حرکت به جلو یا حتی عقب در زندگی واقعی باشد. در این مسیرها، مردم گاهی گفتگو پیدا می کنند، گاهی تنها می مانند و گاهی فرصتی برای خودشناسی پیدا می کنند.
ویم وندرس بدون شک یکی از استادان فیلم های جاده ای است و در Kings of the Road نشان می دهد که چگونه دو نفر می توانند مبدا و مقصد متفاوتی داشته باشند اما با هم در دل جاده سفر کنند. آنها افراد بسیار متفاوتی هستند و یک دوستی ناگهانی مسیر زندگی آنها را تنظیم نمی کند. اما در پایان این سفر، شاید هر دو آماده باشند تا بیشتر و بهتر از قبل از زندگی لذت ببرند.
کابوی های لنینگراد به آمریکا می روند (1989)
گاهی اوقات فیلمهای درام آنقدر طنز سیاه دارند که برخی افراد ارتباط با آنها را دشوار میدانند. اما این نوع فیلم ها نیز موفق می شوند مخاطب خاص خود را پیدا کنند. چرا که کم نیستند بینندگانی که معتقدند بازنمایی صحیح دنیای عجیب اطرافمان تنها با همین روایت های اغراق آمیز و عجیب امکان پذیر است.
Leningrad Cowboys Go America، علاوه بر نشان دادن ماجراجویی گروهی عجیب از قهرمانان در سفرشان به قاره آمریکا، درباره تغییراتی است که ما در مسیر خود برای بالغ شدن بیشتر تجربه می کنیم. این فیلم درباره یک گروه است و موسیقی اعضای آن به مرور زمان تغییر می کند. زیرا صدای افراد بیشتری را می شنوند و دنیای بزرگ تری را می بینند. آیا تلاش برای اقتباس و ادامه دادن موسیقی واقعی آنها را از بین می برد یا آثار آنها را غنی می کند؟
درباره اشمیت (2002)
جک نیکلسون او با ایفای نقشی عالی و در خور توجه، به یکی از عادی ترین و باورپذیرترین افراد فیلم درباره اشمیت تبدیل می شود. مردی که سنش بیش از 60 سال بود به بازنشستگی رسید و متوجه شد که شاید تاثیر چندانی بر دنیا نداشته است. بنابراین، در حالی که او در زندگی خود احساس غریبگی می کند، در مسیری قرار می گیرد که به حرکت خود ادامه دهد و در یک مکان متوقف نشود.
هدف او از این سفر رسیدن به دختری است که سال ها از نظر عاطفی از او دور بوده است. حالا پدر می خواهد روی زندگی دخترش تاثیر بگذارد. نه لزوماً برای نشان دادن محبت به او، بلکه برای استفاده از آن احساس «تأثیرگذار بودن». نتیجه چنین تلاشی چیزی جز ایجاد موقعیت های اضطراب آور برای چند نفر نیست. چون شخص اول باید بدهی خود را با خودش روشن کند. ابتدا باید بفهمد که از زندگی چه می خواهد و اکنون از زندگی چه می خواهد. ارتباط با چنین داستانی کار سختی نیست. به خصوص اگر کسی فکر کرده باشد که چند بار دنیا بدون او تغییر خواهد کرد.
نگهبان رویا (2003)
در حالی که بسیاری از فیلمهای جادهای میخواهند به مخاطب خود درباره حرکت رو به جلو و اهمیت گذراندن لحظات مختلف یادآوری کنند، DreamKeeper میخواهد شخصیت اصلی خود گذشته را به یاد بیاورد. داستان درباره پسری است که با پدربزرگش به یک سفر عادی می رود. پدربزرگ قصه گو است. روایتگر داستان مردمانی که هر روز در جهان فرهنگ و جهان بینی آنها کم رنگ می شود.
بنابراین راوی شروع به گفتن داستان می کند. همانطور که پسر داستان ها را می شنود، ما نیز می شنویم. چون پدربزرگ می خواهد این داستان ها را زنده نگه دارد. چون میخواهد نوهاش بداند که هر چقدر هم که اوج بگیرد، به ریشههایش نیاز دارد.